شونزده‌سالم بود که توسط یکی از دوستام توی مدرسه با ادبیات کلاسیک و علی‌الخصوص رمانتیک کلاسیک آشنا شدم. قبل از اون از مریدان ژانر فانتزی بودم و کلاسیک‌ترین رمانی که خونده‌بودم دراکولا از برام استوکر بود! اولین کتابی هم که خوندم از ژانر رمانتیک کلاسیک، غرور و تعصب بود نوشته‌ی جین آستن. و این‌قدر بهم چسبید خوندنش که توی سه‌روز، دوبار خوندمش! منظورم اصلا اون کتاب‌های گل‌گلی پارچه‌ای نشر افق یا خلاصه‌های کلاسیک نشر نی نیست. نسخه‌ای که من خوندم چاپ نگارستان کتاب بود و هفتصد صفحه! دیگه خودتون فکر کنید چه تاثیری روی منِ شونزده‌ساله گذاشته‌بود دیگه!

یکی از چیزایی که باعث شد از این کتاب خوشم بیاد این بود که به شدت با الیزابت (شخصیت اصلی داستان) هم‌ذات‌پنداری می‌کردم. در واقع به نظرم بین شخصیت‌های کتاب‌هایی که تا به حال خوندم، نزدیک‌ترین شخصیت رو به من داره؛ هرچند که وب‌سایت

16personalities معتقده که اون شخصیتش ENFJ-A ئه و من INTP-T ام، ولی به احتمال زیاد اونم

آتناتایپه. از این بابت مطمئن نیستم البته، ولی این‌طور به نظرم می‌رسه. در واقع خیلی زیاد با هم تفاوت داریم، ولی منظور من اون جرات و جسارت و شاید تعصبشه.

من سعی می‌کنم تا جایی که به من مربوط نیست و آسیبی به من نزدن، دیگران رو قضاوت نکنم و ازشون هم انتظار ندارم مطابق چارچوب‌های من عمل کنن، ولی مقادیر زیادی یک‌دنده و لج‌باز و کله‌شقم (یه جوری می‌گم انگار چیز خوبیه مثلا!) و کلا سواری بر خر شیطون رو دوست دارم، چه بسا اونم دولا دولا! اتفاقا چند روز پیش که داشتیم بحث می‌کردیم با یکی از بچه‌های دانشگاه هم حرفش شد و معتقد بود که من به سختی قانع می‌شم. البته اونم عموما چرت می‌گه و اصلا توجه نمی‌کنه به حرفای من، و فکر کنید من چه زجری کشیدم سر همکاری‌مون توی نشریه‌ی دانشکده! (راستی مطلب‌مون دو-سه هفته پیش چاپ شد، یادم رفت بگم. می‌دونم که کلا خبر نداشتید داستان نشریه رو. داستان خاصی نداشت چون. و البته منم دیگه جدا شدم از نشریه.)

حالا چی شد به این فکر افتادم؟ دیروز توی اکسپلور اینستا یه عکسی از فیلم غرور و تعصب دیدم و هوس کردم دوباره بشینم ببینمش. امروز بعد از دیدنش پرت شدم به شونزده‌سالگی و اون حال و هوایی که بعد خوندن کتابش داشتم. به شدت هوس کتاب کلاسیک کردم و همه‌ی کتابایی که تو دست دارم فانتزی‌ان. هنوز هم این داستان رو دوست دارم، انتخاب خوبی بود به عنوان اولین کتاب. دست معرفش درد نکنه. هرچند الآن که دیگه یه نوجوون ناامید نیستم می‌دونم که جز در خیال، هیچکس از آدمای یه دنده خوشش نمیاد و کمتر آدمایی حاضرن برای عشق از غرور یا تعصب‌شون بگذرن. الیزابت بودن این بدی رو هم داره دیگه! کی حاضره از غرورش بگذره که من از تعصبم دست بردارم براش؟ (یا حتی کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟»)

آره خان‌دایی این‌طوریاست.


+نمایشگاه کتاب امسال فرصت شد که من یکی از آشنایان مجازی‌ام رو که در عنفوان کودکی (!) در سایت جادوگران باهاش آشنا شده‌بودم، بعد از 9 سال شناخت از ورای امواج ببینم. تقریبا هر غرفه‌ای که رفتیم این کتاب گل‌گلیای افق رو داشتن و من حرصم گرفته‌بود از این‌که مردم فسقله کتاب رو می‌خونن و فکر می‌کنن خیلی کتاب خونن! داشتم بهش می‌گفتم که آره غرور و تعصبی که من خوندم هفتصد صفحه بود و این چیه و الخ، که پرسید راستی غرور و تعصب رو کدوم یکی از خواهرای برونته نوشته‌بود؟» و من همون‌جا به خودم و خودش گفتم ما رو باش با کی اومدیم نمایشگاه کتاب!».


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها