هر سال اسفندماه، وقتی که شمارش مع رسیدن سال نو آغاز میشود، به این فکر میکنم که سرچشمهی این تب و تاب کجاست؟ چرا یک روز با بقیهی روزهای عمرمان فرق دارد و باید جشنش بگیریم؟ چرا این روز آنقدر مهم است که حتی در بدترین شرایط اقتصادی، در حالی که بسیاری زیر بار زندگی روزمرهی خودشان هم کمر خم کردهاند، حاضر نیستند دست از جشن گرفتن بکشند و بازارهای ترهبار و خشکبار داغتر از همیشه است و سر فروشندگان لباس و کیف و کفش شلوغتر از مواقع دیگر؟ بعد به این فکر افتادم که شاید داستان اصلا میوه و آجیل و شیرینی نیست! مگر آنها که لباس نو نمیخرند، عید ندارند؟ مگر سال برای آنها که تصمیم گرفتند خشکبار نخرند، نو نمیشود؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که شاید منظور فقط "تازه شدن" است! اما ما آنقدر غرق در ظواهرش شدهایم که باطنش را به دست فراموشی سپردهایم. کفش و لباس نو، خانهی جدید، ماشین آخرین مدل میخریم، اما هر روزمان تکرار دیروز است. در دور باطل بیهودگی گیر افتادهایم و در منجلاب روزمرگی دست و پا میزنیم. عادت کردهایم برای هر چیز کوچکی خودمان را به در و دیوار بکوبیم و حرص و جوشهای بیفایده بخوریم. زندگی را زیادی جدی گرفتهایم. اخبار دلار و نفت و سکه را هر ساعت پیگیری میکنیم و اموالمان را با قیمت جدید میسنجیم. حتی عشق را هم سوهانی کردهایم برای فرسودن خودمان و آخرش هم آه از نهاد بر میآوریم که افسوس که بیهوده فرسوده شدیم! در سال جدید باید یاد بگیریم زندگی کردن را. تحول یافتن را. گذشت کردن و بخشودن را. باید یاد بگیریم که یک زندگی بیشتر نداریم؛ پس باید زندگی کنیم با هرچه که هست، یا هر آنچه که بود و دیگر نخواهد بود. باید یاد بگیریم حال خودمان را خوب کنیم، آنگاه از گردانندهی سال و حالتها بخواهیم که به حال خوبمان برکت دهد و آن را به نیکوترین حال برساند. برایتان در این سال جدید "تحول" آرزو میکنم! :)
پ.ن: اینو برای انتشار توی یه رسانهای نوشتهبودم. نمیدونم منتشر میکنن یا نه. ولی علیالحساب شما داشتهباشیدش :)
درباره این سایت